AvidMagazine



دوستی ازم پرسید: ازش خبر داری؟
گفتم: نه هیچی
گفت: تو هم ازش خبر نگرفتی؟سراغی ازش نگرفتی؟

گفتم‌: نه! وقتی که رفته، دیگه سراغش رفتن نداره. دوست داشتن که زورکی نمیشه

با تعجب پرسید: برای برگشتنش هیچ کاری نکردی؟ براش نجنگیدی؟

با خودم فکر کردم جواب سوالشو چی بدم
فکر کردم جنگیدن برای یه آدم چه شکلیه؟ آدم چطور برای برگشتن یکی می جنگه؟ اصلا میشه برای عشق یه نفر جنگید؟ مگه نه اینکه عشق، صلحه آرامشه آزادیه، پس عشق و جنگ با هم جور در نمیان

چند مدت پیش زندگی نامه فروغ رو خوندم و نامه های رد و بدل شدش رو با ابراهیم گلستان

از خودم پرسیدم اگر ابراهیم گلستان، فروغ رو ترک کرده بود چه بر سر فروغ میومد واقعا؟
فروغ برای برگشتن ابراهیم گلستان چه می کرد؟

آیدا اگر شاملو رو ترک می کرد،آیا برای بازگردوندن عشقشون می جنگیدن؟ چطوری می جنگیدن؟

چرا فرهاد کوه کند؟
زیور برای اینکه گل محمد از مارال دل بکنه و به اون برگرده، جنگید؟ یا فقط درد کشید و وفادار موند و عشق ورزید؟

جنگیدن برای آدمی که میره و جونت رو با خودش می بره و تو مطمئنی که ذره ای هم در خیالش نبودی و نیستی، آیا معنایی داره؟

چطور آدم صاحب عشق کسی میشه که عاشقش نیست؟

با نوشتن براش از احساساتش؟
اینکه گاهی خودش رو یاد طرف بندازه؟
اینکه شاعر بشه؟ نویسنده بشه؟ و اون آدم بشه مخاطب خاص؟
اینکه بره تو صفحات اجتماعی و توی پروفایلش جملات عاشقانه بذاره که طرف شاید بخونه و بدونه که هنوزم دوسش داره؟

این راهیه که خیلیا رفتن اما.این طوری طرفشون برگشته؟

فکر نمیکنم

جنگیدن شاید سکوت کردن و صبوری کردن باشه که شاید روزی دست از پروانگی هاش برداره و بیاد روی تو بشینه و با تو آروم بگیره؟

که این البته سخت ترین راهه
چراکه ذره ذره جونت رو تحلیل میبره. مرگ تدریجیه


جنگیدن شاید به پاش اشک ریختن و التماس کردن و "برگرد، برگرد" گفتن و اینکه "من بی تو میمیرم و بی تو نمیتونم" و اینا

اما پس عزت نفس و غرور آدمی زاد چی میشه؟

نه!این کار هر کسی نیست! بی نهایت شهامت میخواد و از خود گذشتگی
اعتراف میکنم. اعتراف میکنم که نمیدونم جنگیدن برای یه آدم یعنی چی
واقعا نمیدونم آدم واسه عشق کسی میجنگه


فقط می دونم وقتی یه نفر ازت میره و جهانش رو با خودش میبره، برای تنها چیزی که باید بجنگی "ساختن جهانی تازه"ست ، جهانی که بدون او باز هم‌بتونی توش احساس خوشبختی کنی. باید بجنگی برای اینکه باز بتونی یه آدم معمولی باشیبتونی از ته دل بخندی.
باید بجنگی برای بیرون اومدن از دهلیز بی انتهای خاطراتشبجنگی برای از پا نیفتادن، تلف نشدن، واسه ی از نو شروع کردن

تنها جنگی که در ادامه ی داستان رفتن کسی که عاشقش هستی رو میشناسم، "جنگ سخت نابرابر زندگی کردن بدون او"ست


.
مامان بزرگم هنوز برای مامانم میخونه "یه دختر دارم شاه نداره"
.
با نامگذاری #روز_دختر به مناسبت تولد دختری عرب که س.ک.س نکرده از دنیا رفته، مخالفم و از حرف خودم برنمیگردم
.
وقتی روز جهانی دختر (مونث های زیر ۱۸ سال، نه باکره ها) در تقویم جهانی ثبت شد، با هدف ارتقاء زندگی دختران دنیا بود.هنوز خیلی از دختر بچه ها سواد ندارن، زود شوهر داده میشن، و از تجارب زیستی مختلف فقط به صرف دختر بودنشون محروم میشن؛ که اینها باعث پایین اومدن سطح فکریشون میشه و همین چرخه ظلم رو بازتولید میکنه
.
اما جشن گرفتن تولد دختری باکره در ایران، چه معنی ای میتونه داشته باشه جز اینکه به غشائی اضافه بین دو پای زن اهمیت بدن و درواقع فعالیت های جن.سی ن رو تحت کنترل دربیارن.چه فرهنگ سازی ای به دنبال این قضیه هست؟
.
این مسئله #بکارت ، باعث #قتل_های_ناموسی زیادی شده، باعث رد و بدل کردن پول بین مردان برای عقد قرارداد ازدواج شده، باعث دادن قیمومیت دوشیزه به پدرش شده، باعث #ناموس شدن خانمها شده
.
برای چی بخوام این روز احمقانه رو جشن بگیرم؟هع
.
و اینکه چرا هشتگ #تبعیض_جنسیتی میزنم؟

سادست
چون هیچ کس از یه مذکر نمیپرسه مدرک بیار که س.ک.س نداشتی،
هیچکس تو فعالیت های ج.ن.س.ی یه مرد دخالت نمیکنه،
هیچ مردی صفتش بعد از س.ک.س عوض نمیشه،
هیچ مذکری بعد از ازدواج مملوک حساب نمیشه،
هیچ مذکر مجردی بعد از س.ک.س بدون ازدواجش مجرم حساب نمیشه
یا به قتل نمیرسه
یا برای ازمایش به دکتر برده نمیشه
.
.

اما ظاهرا برای مسلمونا، وضعیت جهاز تنا.سلی یک مونث اونقدر مهمه که یک روز در سال رو برای تغییر استاتوس خانما میان تو بوق و کرنا میکنن که "با تجربه ها اینور، بی تجربه ها اونور"
.
خجالت اوره
یاد بگیریم اتاق خواب مردم به من، تو، مامان بابا، ادم تو خیابون، پلیس، حکومت و هیچکس ربطی نداره

و یک تکه غشاء اضافه که اشتباها در طی تکامل حذف نشده و جامونده، هیچ دلیلی برای محروم کردن یک فرد از حقوق اولیه، مدنی، زیستی، مادی، و حتی حق زیستن، نیست
.
.
#ن #ن_آوید #فمنیسم #فمنیسم_به_نفع_مردان #چرا_باید_فمنیست_باشیم #حقوق_ن #امنیت_اجتماعی_ن #من_هم_باارزشم
#بکارت #روز_دختر #روز_زن


خواهرم که کوچیک بود، یه کاپشن سبز سدری داشت

یه کاپشن سبز سدی خیلی پف پفی با کلی جیب مخفی که هرکسی رو به این فکر مینداخت که یه بچه چی داره برای قایم کردن تو اینهمه جیب.شاید دست عروسکی که تو مهمونی از بچه ی صابخونه کش رفته

بگذریم

خواهرم بزرگتر که شد، وسط جابجا کردن لباسا و خاطرات، یهو این کاپشن ته مهای چمدون قدیمیه پیدا شد

ازش پرسیدم:یادته چقدر اینو دوست داشتی؟همش این کاپشنو میپوشیدی

گفت بهش علاقه نداشتم

چشمام چارتاشد:جدا؟!!

خیلی معمولی انگار که بخواد منطق یه بچه رو توضیح بده گفت: دوسش نداشتممیپوشیدمش چون لاغر بودم و هرکس سوار اتوبوس میشد میومد کنار من مینشست و من بین مامان و اون خانمه له میشدم

به همین راحتی

برای همینه که امشب با اینکه دوازده ساعت سرکار روپام بودم، از این دخترک نخواستم اون ورتر بشینه تا منم کنارش بشینم

 


گاهی دلم برای مردای این دوره زمونه ی ایران میسوزه


نمونش همین دوستم
خانوادش مذهبی بودن و این پسر تا حوالی سی سالگی محرم نامحرم رو رعایت میکرده و هیچ رابطه ج.نسی هم نداشته

بعد میفهمه که این تربیت ها قدیمی شده و این ارزش ها دیگه زندگیش رو پیش نمیبره

هنوز اما، معیارای سنتی رو داره: میخواد یکی رو بگیره که خودش اولین مرد زندگیش باشه اما از اون طرف اعتماد نداره که دختره راستشو بهش گفته باشه که قبلا حتی عاشق هیچ مردی هم نشده باشه چه برسه به رابطه بدنی

بهش میگی خب اینجوری دختر مذهبی باید بگیری، میگه نه تیپ امروزی میپسندم

میگی دختر نوجوون یا ۱۸ ۱۹ ساله باید بگیری میگه لوسه!پخته نیست! زودی هم به فکر ازدواج می افته

میگی خب با یکی دوست بشو اگر دوسش داشتی باهاش ازدواج کن، مثل خیلیای دیگه میگه همشون قبلا با یکی بودن

میگی خب چه اشکالی داره؟مهم اینه که به تو وفادار باشه میگه چطور بقیه اکبتد گیرشون میاد به من که میرسه برم دست هورده بقیه رو بردارم؟ اصلا از کجا معلوم وقتی تو بغل منه، قبلیه رو تو ذهنش نیاره


حالا یه مدته خیلی دلش میخواد با یکی رابطه س.کشوال داشته باشه
میگی خب دوس دختر پیدا کن موارد ایرادی قبلی رو مطرح میکنه
میگی زن بگیر، دوباره هم دل چرکیا رو به همراه وضعیت مالی بیان میکنه

میگی تو اینستایی جایی به دخترای پولی پیام بده
میگه بیشترشون اول پول میگیرن بعدش پسر از آب درمیان

میگی خب خونه ها رو بستن، برو سراغ خونه اسلامی و یکی رو صیغه کن
میگه مگه به این آسونیه؟ میگم آره برو شاهچراغ کارتو راه میندازن

میگه ولش کن یه خاکی بر سرم میریزم

و منم میدونم که این خاک، فقط کار یه روزشو راه میندازه

چون مردای ما بین دو جون گرفتار شدن
اطلاعات غلطی که بهشون دادن نه باعث میشه بتونن به انتخاب هایی که یک زن برای خودش میکنه احترام بذارن، نه کمکشون میکنه به خودشون فرصت پیدا کردن عشق رو بدن



اعتقاد به برابری جنسیتی اینجا معنی پیدا میکنه


میدونی چرا‌خونه های قدیمی شیشه رنگی دارن؟

واسه اینکه هر نامحرمی به راحتی از حیاط نتونه داخل اتاق رو ببینه،

 اما وقتی تو زاویه درست قرار میگیری، وقتی محرم باشی و داخل اتاق باشی هم از احوال خبر داری هم از حیاط

شیشه رنگیارو دوست دارم عین هستن

مثلا هر زنی که دوست نداره بشنوه دوستت دارم»،

به بعضیاشون باید بگی خندت بود که گرفتارم کرد» تا مستیشو ببینی

از هر شیشه ای شفاف ترن، تُو توْ زاویه ی درست قرار گرفتی؟


داشتم شربت پرتقال میخوردم.شربتو غلیظ ریخته بودمهی آب بستم بهش که شیرینیش کم بشههی آب بستم هی آب بستم.به جایی رسید که دلم درد گرفت و این یعنی که دیگه بسّه
با خودم فکر کردم که رابطه هم همینطوره.اولش غلیظ و در شور شروعش میکنی، همه چیز رنگیه همه چیز قشنگهبعد یواش یواش اشتباها و اختلافا نمودار میشنهی آب میبندی به رابطه که از حجمش کم نشهاما شیرینیش کم میشه .و الخ تا جایی که میگی دیگه بسسسه»
.
رابطه صحیح؟همونقدر که به آبِ شربت توجه میشه، شیرینیِ توافق، انعطاف، توجه، جبران، تکرار نکردن اشتباهات هم اضافه میشه
.
دوست عزیزی پرسید عشق رو پیدا کردی یا نه
آره پیدا کردمزیاداما حواست باشه که هرکسی میتونه یه اندازه ی معینی بهت توجه، دوستی، و مهر ببخشه.بعضیا کم بعضیا زیادوقتی آدمِ اشتباه انتخاب میکنی بعد زور میزنی به اون بدبخت هم فشار میاری که بیشتر از اون چیزی که میفهمه و میدونه عمل کنه، هم خودتو داغون میکنی هم اونو.اگر میخواست، تلاش میکرد و شیرینی رابطه رو بیشتر میکرد.کومتو به او نبند خخخ
.
یه جمله جالب تو یه فیلم کمدی شنیدم: از خوک انتظار گردن زرافه رو نداشته باش»
.

فردی به نام 

@drbehrouz

پستی گذاشته بود و نوشته بود که وقتی با همسرتون قهرید، لباسای حریر و باز بپوشید تا کدورتاتون برطرف بشه»

.

در ظاهر این راه حل خیلی جذابه بدنت مشکلات شوییتونو حل میکنه»

.

اما در باطن:

مخاطب الان من شما خانمها هستید: فرض کنید با همسرتون جرو بحث کردید، اونقدر شدید ک به‌جایی نرسیدید و هردو سکوتی خشم آگین» دارید ک عامیانش میشه قهر».توی اون حالت فقط دارید به عصبانیتتون فکر میکنید و

 اینکه اشتباه کردید باهاش ازدواج کردید،

 همیشه اینجوری رفتار میکنه

قدرتونو نمیدونه و غیره

.

اونقدر عصبانی و سرخورده هستید که حتی دلتون نمیخواد نگاش کنید، دستوری بهتون بده، حرفی‌بزنید، یا دورتون باشه

.

یهو بهتون پیشنهاد میدن که با اینکه حالت ازش بهم میخوره، برو سر کمدت اون لباس یه ک میدونی تحریکش میکنه و چشماش برق میزنه و دستاش به طرفت دراز میشه رو بپوش

.

هممونم میدونیم ک وقتی اونقدر سرخوش باشن ک دلشون لباس س.کسی بخواد، پشتش ارایشم میکنن، واکنش طرف رو هم پیش بینی میکنن، زیورالاتم میندازن، و حتی چند حرکت یا جمله دلبرانه هم تو ذهنشون میارن».

.

خب این با اون خشم و ناراحتی منافات داره ک!! و حتی معنای ضمنیش سرکوب احساس خشمه. چیزی ک معیاری برای زن خوب» در کشور ماست. زنی ک احساس خشم نمیکنه و اونو‌ابراز نمیکنه

.

من مرد نیستم و فقط خودمو میتونم بذارم جای اون مرد قصمون و بگم ک اگر من مرد بودم و همسرم هربار بعد از قهر، سعی میکرد بجای بحث منطقی، بعد جسمانی و حیوانی منو تحریک کنه، حس خر» بودن و ماشین » بودن بهم دست میداد.اما خب! من مرد نیستم و شاید مردا پیشنهاد دکتر بهروز همیشه به کارشون بیاد


وقتی شخص هل داده می شود توی ایرگی تک نمره، اول یو سکوت فراموشی می افتد بر همه جا- شاید مثل توی گوری که هنوز رویش پوشانده نشده. شخصِ دچار هرقدر هم پخته شده، بعد از ساعاتی آرزو می کند کسی بیاید؛ آدمی بیاید که ببیتدش- اگر شده همان مامور عذاب. اما آن مامور نمی آید. نمی آید، نمی آید، نمی آید! مثل انتظار صبح در یک شب بی پایان که مدام از خودت می پرسی پس چرا صبح پیدا نم شود؟روشنایی، روشنایی، صبح؟!

آشفته ام

ذهنم.تنم.روانم

گفته بودم نمیتونم برو تا وقتی که با خودم کنار بیام

گفتم نبایدنمیشهمن اینجا نیستم

حالا در هم شکسته و مضطرب، چشم به کتاب دوختم اما پیچش ماری رو درونم حس میکنم.میپیچه و نیش میزنه

هیچکس از خودش نمیتونه فرار کنه
هیچ پناهگاهی نیست که به من از هجوم خودم پناه بده

دوباره سر دوراهیم
و کاسه ای مستعمل دست گرفتم پر از "چه کنم"

تا وارد #هتل_فروغ شدم، دیدمش. بنظر فرانسوی میومد. رفته بود اون بالا و نشسته بود به کتاب خوندن. سکوتش رو، جماعت ما از بین برد.

.

.

.

دو سال پیش که تو برنامه داوطلبانه ای از طرف یونسکو شرکت کردم، دختری فرانسوی هم اتاقیم شد. کم حرف میزد و خیلی منضبط بود.

دو تا کتاب اورده بود با قطر یه کف دست و فونت ریز.

تو این دوازده روز هردو رو تموم کرد.

هرچی ما مینشستیم دور هم به حرف زدن، "لو" داشت کتاب میخوند

وقتایی که منتظر بودیم اتوبوس بیاد بریم سر سایت، "لو" کتاب میخوند

میتونست کلی درمورد کتابایی که خونده حرف بزنه

.

.

یه بار گفتم خیلی دوست دارم بیام نقطه به نقطه ی فرانسه رو بگردم. گفت چرا گفتم چون شما مردمی هستید که هنر، قانون گزاری نوین، معماری، و انقلاب مردمی با اسم شما تداعی میشه

گفت دیدگاهت جالبه اما من از فرانسه بدم میاد و برای همین رفتم بلژیک و تابعیت اونجا رو گرفتم

.

با چشمای گرد شده گفتم چرا؟ (راستش تو ذهنم نمیگنجید چرا یک نفر که تو ارزوهای ما زندگی میکنه، باید ازش متنفر باشه)

.

.

گفت برای اینکه فرانسه رفتار زشتی نسبت به پناهجوهای افریقایی و اواره های جنگی نشون داده. 

گفت فرانسه برای منافع مادی حاضر نشده حقوق انسانی رو رعایت کنه

.

.

و من سکوت کردم

چنین سطح فکری از خلاء به وجود نمیاد

.

این مرد توریست که رو به #بقعه_بی_بی_دخترون نشسته بود و کتاب میخوند، تضاد من ایرانی و دخترک فرانسوی بود

.

.

#کتاب_بخوانیم

.

پ.ن: بقعه بی بی دخترون محل دفن یکی از نواده های یکی از اماماست که هنوز هم دخترا میرن بهش دخیل میبندن شوهر پیدا کنن

و اون مرد، کتاب میخوند


یکی استوری گذاشته بود و گفته بود از این زاویه ببین باعث چه توریست بازاری شده این محرم.داخلی و خارجی
.
.
.
حالا بهش اینجور نگاه کن: فکر کن نازیسم پیروز شده و چند تا از مردم دنیا این ایدئولوژی رو تو کشورشون پیاده کردن .
.
هرسال حزب نازیسم مراسم بسیار پرشکوه و جالبی درمورد بزرگداشت هیتلر برگزار میکنه.
.
.
تو این مراسم اوج هنر و فرهنگ غنی آلمان دیده میشه و مردم در سراسر آلمان این روز رو با مراسم و غذاهای مخصوص برگزار میکنن
.
.
.
چیزی که میخوام بهش توجه کنی اینه: برگزار کردن مراسم و حضور هنر و فرهنگ توی اون مراسم مهم نیست.
.
.
مهم تداومیه که اون مراسم به ایدئولوژی پشتش میده.
.
.
ایدئولوژی پشت این مراسم همون مذهبی هست که جهاد، اعدام، و نقض حقوق ن رو مجاز میدونه
.
.
حواسمون هست چی رو داریم تغذیه میکنیم؟

سال ها دو پاره هستند

پاییزهایی که کسی آمده و بهار رفته

بهارهایی که کسی آمده و پاییز رفته

برای همین هم هست که هر اسفند، و هر شهریور، سردم می شود، بعد انگار توی فیلم ها، که یک لنز آبی میگذارند روی دوربین فیلم برداری که فیلم غمگین بگیرند، همه چیز برایم زیر نور آبی فیلم برداری میشود توی مغزم

حالا اینکه توی شهریور آمده، بی بی دلم را به صرافت نگه داشتن رخت های نشسته اش، برای دَم اسفند انداخته

کاش همیشه تابستان می‌ماند

حداقل آن طوری مجال آن را داشتم که روی لبه ی پنجره بر آفتاب بنشینم تا کمی برف استخوان هایم آب شوند

بلکه دلگرم شوم به دیگر ندیدنِ رخت های شسته شده ی دلم روی بند رختی فروردین


متزل قدم برمی دارم
و هر حرکتش رو بو میکشم

چطور تبدیل شدم به زنی که میترسه،
که نکنه ردی از مهربانی خشونت بار معشوق مرده ش، تو این نوظهور باشه

رد پاها رو که میبینم دوباره از خودم میپرسم چرا؟چرا من؟
انگار که دوباره سی آبان ۹۷ شده باشه

دیشب از یه تصادف برگشتم
قرار نبود ببینمش
رفته بودم دیدن فردی دیگهیه دوست
اونم دوستم بود اما قرار نبود اینطوری مثل صاعقه ببینمش
یا اون طور که اومد حلو و گفت: میشه یه لحظه بیای؟ که یعنی باهام حرف بزنه

حرف که میزد ارزو کردم پرنده بودم تا پر بزنم
یا قطره ابی که به زمین فرو برم
شنیدم که بیکران آسمون و قعر زمین، صدایی نمیادچیزی شنیده نمیشهمثلا صداها خیلی گنگه

ارزو کردم صداشو نشنوم
اما شنیدم
تک تک کلمات دردناکش رو
بعد یکهو انگار صدایی دست انداخت دور شونم و اروم گفت:وقتشه! گردنبند رو دراوردم
حس کردم بخشی از روحم رو از تنم حدا کردم و تو مشتم گرفتم

بهش گفتم: نمیدونم باید تشکر کنم که اینارو بهم گفتی یا بگم کاش اصلا نمیدیدمت اما بهرحال دیگه آبیه که ریخته

درد داشتم
سیگاری گیروندم
این روزا همش خبرایی ازش برام میارن که دردش رو یه کاغذ لوله شده ی فیلتر دار پردود حل میکنه

ولی دیشب
بعد از اون تصادف
گریه کردم
گریه کردم
و از خدا خواستم کمکم کنه نفرینش نکنم

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها